یک رمان کی به پایان می رسد ؟

 

به نام تو

 

 

تاملي بر نگاه سيمين دانشور در آثارش به انقلاب اسلامي

 

 

رمان خوب با يك بار خواندن به پايان نمي رسد. پايان مطالعه‌ي يك رمان تازه آغاز حيات مجازي شخصيت ها و حلاجي روابط و قصه ها در ذهن مخاطب است .

در ادبيات خودمان "سووشون" "سيمين دانشور" مي تواند مصداق بارز اين مسئله باشد .

ماجرای " سحر " ( کره اسب خسرو ، پسر يوسف و زري ) كه دختر حاكم هوسش را كرده بود و به زور آن را امانت گرفتند چقدر حرف اجتماعي داشت و به همين بهانه ي كوچك ، سيمين دانشور چه خوب بخشي از روابط جامعه آن روزگار شيراز را نشان داده بود .

نذر زري كه يك هفته در ميان نان و خرما دادن به زنداني ها و ديوانه ها بود در نگاه اول خیلی زنانه و سطحی به نظر می رسد اما عمیق که میشوی میبینی عجب استعاره اي ست از جامعه آن روزگار ايران .

"خان كاكا" برادر يوسف عجب نمونه ي كم نظيري ست از اشراف محافظه كار و حزب باد و عجب خوب درآمده .

ديدم اين رمان خيلي " داستان انقلاب " است . از اين بهتر نميشد يك دوره سياه پهلوي در شيراز را نشان داد .

 

 

-انقلاب از نگاه اشراف

 

فقط مي ماند يك نكته كوچك و آن اين كه دانشور هر كار كند باز هم دارد از دريچه يك " زن اشرافي " به جامعه ش نگاه مي كند و همين است كه راوي او حتي نمي تواند به اندازه ي يوسف به ميان مردم دهات برود و براشان كاري بكند . به نظر من بيشتر به خاطر "اشرافي" بودنش است تا "زن" بودنش . زري محكوم به زن بودن است و در كشمكش هاي سياسي به بازي گرفته نمي شود . شاهد مثالم صحنه اي است كه بزرگان طوايف اطراف شيراز در خانه ي يوسف به شور نشسته اند كه با قواي حكومتي كه براي سركوبشان در حال حركت به سمت پادگان سميرم است چكار كنند . در اين صحنه زري جز فراهم كردن بساط قليان كار ديگري نمي كند . يكي دو بار هم اگر نظرش را مي گويد كسي چنان وقعي به آن نمي نهد .

اين ديدگاه ناظر به نويسنده كمك كرده تا حواسش به دوربينش جمع باشد و به دقت رفتار همه ي شخصيت هايش را در صحنه نشان دهد . اما نكته ديگر اين جاست كه زري به عنوان يك زن اشرافي خود نيز تا حدودي قبول دارد كه از اوضاع سر درنمياورد و جز آرامش و سلامتي مردش و حفظ كانون خانواده ش چيز ديگري نمي خواهد . همه حواس او پيش دو دختر دوقلويش و خسرو پسر نوجوانش است .

اما اگر از خود بپرسيم چطور شده كه صحنه هاي مبارزات انقلابي مردم در كف خيابان ها راهي به آثار دانشور نيافته اند چه پاسخي بايد به اين پرسش داد ؟ يك پاسخ مي تواند اين باشد كه ، هستي ، شخصيت اصلي دو رمان دانشور اگرچه مبارز هست و كارش به زندان و تبعيد به درياچه نمك كشيده مي شود اما قطعا از مردم و با مردم نيست.

 

 

-جلال ، كادري بسته تر

 

حالا " جلال " اين جرئت و اين شناخت را دارد كه به ميان مردم دهات برود و ازشان بنويسد . كه مي شود "نفرين زمين" و مي شود " از رنجي كه مي بريم " . هرچند او هم در نفرين زمين يك معلم دلزده ي بي اعتقاد است و در داستان هاي " از رنجي كه مي بريم " يك داناي كل با گرايشات ماركسيستي كه با رقت منعكس مي شوند ، وگرنه از بين اين همه روستاهاي رنج كشيده ايران به سراغ معدن زيراب كه كارگرانش دست به شورش مسلحانه مي زنند نمي رفت . اما راوي او موفق مي شود به واسطه ي همين نزديكي به مستضعفين و مردم فقير روستا ، ماجراي تقسيم اراضي و مثلا زمين دار شدن دهاتي ها را تصوير كند . مردمي كه حتي قدرت و نقشي در تامين آب براي مزارعي كه تازه صاحب شده اند ( و هيچ هم از اين زميندار شدن خوشحال نيستند ) را ندارند . كه موتور آب هم دست پسر خان است و اين مردم آخرش هم همه چيز را ول ميكنند و مثل "سلوچ" جاي خالي شان را در روستاها ميگذارند و مي آيند شهر .

و بقيه ش را در "جزيره سرگرداني" دانشور مي خوانيم . در سرنوشت "فاطمه سبزواري" كه يكي از هزاران حلبي نشين كنار تهران است . و گرسنگي و مرض ميان مردم اين "شهر حلب" بيداد مي كند . حتي اگر فرح بيايد و از وسطشان رد بشود و سوداي دانشجوهاي مبارز براي طغيان كردن اين مردم له شده آخرش هم نميگيرد . و حالا آنجا هم جالب است كه همين سيمين دانشوري كه ميگويم داستانش واقعا داستان انقلاب است باز از دريچه ديد " هستي " به دنيا و جامعه ش نگاه مي كند كه هرچقدر هم عدالتخواه و انسان دوست باشد ، باز هم دختري از يك خانواده ي اشرافي ست و با پايان گرفتن "جزيره سرگرداني" مي بينيم كه بين دوست پسر مبارزش و " سليم " مذهبي ( كه او هم از يك خانواده ي مرفه است و در واقع نسخه ي "مرد" هستي است ) ، سليم را انتخاب مي كند و با اين كار يعني كه بيش از اين " نمي كشد " كه مبارزه كند !

 

 

-دانشور پشيمان

 

اما در "ساربان سرگردان" كه ادامه داستان هستي است يك چرخش عجيب در داستان اتفاق مي افتد و هستي كه آنجا نشان ميداد بيش از اين تواني براي مبارزه ندارد اينجا چهره ي يك مبارز حرفه اي را از خود به نمايش مي گذارد . جزيره سرگرداني با صحنه ي حضور هستي و مامان عشي اش ( عشرت ، كه نماينده ي قشر زنان عشرت طلب است ! ) در سوناي زنانه آغاز شده بود و اينك ساربان سرگردان با صحنه ي اسارت هستي در زندان پهلوي به علت مشاركت در فعاليت هاي خرابكارانه .

به وضوح مشخص است كه دانشور تصميم دارد چرخش بزرگي به نفع شخصيت اصلي اش در داستان ايجاد كند تا او را از ژست يك دختر اشرافي ناتوان و بي علاقه به مبارزه خارج كند و از او يك فعال ضد شاهنشاهي بسازد . اين تغيير مسير در روند داستان اگرچه به خودي خود جذاب و ستودني است ، اما قضاوت درباره ي موفقيت دانشور در اجراي داستاني اين تحول را بايد بر عهده ي مخاطب نهاد .

 

 

-زنانه يا پيرزنانه ؟!

 

آنچه پيداست ، او بسيار بيش از آن كه "زنانه" به داستانش نگاه كند ، " پيرزنانه" نگاه مي كند .

ساواك به ارتباط هستي و مراد با شبكه هاي خرابكاري بر عليه رژيم پهلوي پي برده است . بنابراين اين دو جوان بايد به شدت تنبيه و تهديد شوند . چگونه ؟ آن ها را همانند بسياري مبارزان ديگر با چشمان بسته سوار هليكوپتر مي كنند و به عمق درياچه نمك مي برند . به "جزيره ي سرگرداني " :

صداي چرخش بال هاي هلي كوپتر را شنيد . آن قدر نزديك بود كه بتواند بفهمد هلي كوپتر است . دستي بازويش را گرفت  و در صندلي عقب هلي كوپتر نشاندش . يك نفر ديگر را هم كنارش نشاندند . هواپيمايي غرش كنان فرود آمد .صداي پاهاي مسافراني آمد كه پياده شدند . از كجا آمده بودند و به كجا مي رفتند و اين رفتن ها و آمدن ها براي چه بود ؟ « و گوش هايم كه هم مي شنوند و هم مي بينند ». هستي از زير نوار سياهي كه بر چشم داشت مراد را شناخت .

چشم هاي هستي و مراد را گشودند . دو تا مرد ديگر هم بودند . اينك نور عظيم ، سكوت و برهوت . انگار آسمان سرتاسر خورشيد بود _ جزيره ي سرگرداني همان طور كه كراسلي وصفش را كرده بود و صداي مرد اول كه در آن برهوت هوهو كرد و علمي با بيرق سپيد به دست مراد داد .

_ اگر تصميم گرفتيد با ساواك بدون قيد و شرط همكاري كنيد ، فردا كه به سراغتان مي آييم ، اين بيرق را به علامت تسليم در هوا تكان تكان بدهيد . وگرنه همين جا مي مانيد تا جمجمه هايتان مثل جمجمه هايي كه روي درياچه ي نمك ... شير فهم شد .

و صداي مرد دوم : دم آخر و اين همه زمختي . برايشان آب و نان نمي گذاريد ؟ آخر گوسفند را هم كه بخواهند بكشند اول آبش مي دهند . اين زبان بسته ها ...

_ تو فضولي نكن .

مردها كه رفتند مراد و هستي به هم نگاه كردند . مراد كه حالا يك مرد ريشو بود گفت : اول بايد كاري بكنيم كه از اين نور كشنده برهيم . علم را به زمين فروكرد و شن ها را دورش جمع كرد و مانتو هستي را رويش كشيد . دو نفريشان مي توانستند زيرش بنشينند . با تب تند زمين و آسمان چه مي توانستند بكنند ؟ (1)

آن چه هست ، دانشور با اين تجربه ي خيلي عجيب دو جوان مبارز بسيار سهل انگارانه برخورد مي كند . آنچه نمي بينيم حيرت هستي و مراد از تنها رها شدن در جزيره ي سرگرداني است . حتي در وجه عيني كار صحنه ي فرود آمدن در كوير و بعد پرواز دوباره ي هلي‌كوپتر ( كه چقدر مي تواند براي اين دو تبعيدي هول انگيز باشد ! ) را نمي بينيم .

تازه بعد از اين هاست كه هستي هوس مي كند در جزيره‌ي سرگرداني تفرجي كند :

هستي گفت : تا قوتي در پاهايمان هست در جزيره گشتي بزنيم . چندان بزرگ نيست.

مراد نگاهي به جزيره كرد و گفت : گمان نكنم وسعت جزيره بيشتر از دو كيلومتر در يك و نيم كيلومتر باشد . از درياچه چند متر بالاتر است . احتمالا به علت طوفان شن .(2)

 

و خلاصه ماجراي گيرافتادن مراد و هستي در درياچه نمك و بعد رها شدن خوش اقبالانه شان چنان به ايجاز و بي حوصله روايت مي‌شود كه گويي تجربه اي هم ارز ديگر تجربيات زندگي است .

 

 

-خيانت در خانواده‌ي اشرافي

 

يك نكته ي كوچك كه در آثار دانشور ديده مي شود "خيانت" است. مرد خانواده ي اشرافي به راحتي به همسرش خيانت مي كند . چه اين مرد " گنجور " متمول و لاقيد جزيره ي سرگرداني باشد ، چه حتي يوسف خانزاده و نسبتا ديندار سووشن . در سووشون خانم خانه متوجه رابطه شوهرش با كلفت خانه مي شود. آنجا خانم خانه كه زري باشد به جنگ اين كلفت مي رود و كلفت توي روي او مي ايستد . در جزيره ي سرگرداني هم مامان عشي عشرت طلب يكهو به خودش مي آيد و متوجه رابطه ي شوهرش با "پسيتا" خدمتكار فيليپيني خانه مي‌شود . اتفاقا اين جا هم كلفت خانه توي روي خانم خانه مي‌ايستد. تنها تفاوت اينجاست كه اين بار در پايان اثر مامان عشي را مي بينيم كه خودآگاه يا ناخودآگاه اين "خيانت" را با يك "فضاحت" تلافي كرده :

مادر موهايش را پشت سرش برد و با يك گيره‌ي طلايي بزرگ، آنها را بهم پيوست. به سراغ لاك ناخن، كمها را بهم ريخت: پسيتاي پتياره توي چشمم نگاه كرد و گفت: مگر ارباب اخراجم بكند، وگرنه از اين خانه نمي روم. اگر تو بيمارستان مامايي بكنم، تمام پولش را بايد بدهم خرج كرايه اتاق و خوراك و پوشاك ... (3)

گذشته از همه ي اين حرف ها و اگر پا بر اين بفشاريم كه دانشور از ديدگاه اشراف به انقلاب نگاه كرده است اما آثار او به واسطه ي ثبت بخشي از مبارزات عليه رژيم پهلوي آثاري گرانقدرند. بايد از نسل انقلاب كه با خون خود خيابان ها را رنگين كردند بپرسيم مبارزات خود را در كدام رمان ها منعكس كرده اند ؟

 

 

(1)    ساربان سرگردان ، ص 92

(2)    ساربان سرگردان ، ص 93

(3)    جزيره‌ي سرگرداني ، ص 256

 

 

 

 

 

 






نظرات:

متن
«عارفی» می‌گوید:
«نگاه شما به داستان های خانم دانشور قابل تامل است. اما این که دانشور در این داستان ها از چه سمت و سویی انقلاب را کاویده است هم جای مناقشه دارد. مانا باشید »

تشكر
«» می‌گوید:
«سلام بر مجيد عزيز ممنون از نقد زيبايت اينجور كه نوشته اي آثار دانشور تكليفش را با خودش مشخص نكرده. يعني مبارزه هست ولي زياد هم پشتش آرمانخواهي نيست. از نقدت بر مي آيد كه نويسنده دچار دوگانه گويي است. درست است كه نگاهش به اين مقوله يك نگاه اشرافي گري است، چون خودش اشراف زاده بوده، اما، بيشتر از ديد هنري اين اثر را ثبت كرده تا ايدئولوژي. موفق و سر بلند»

تبرییییییییییییییییک
«حامد» می‌گوید:
«مبارکاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!»

تبرییییییییییییییییک
«حامد» می‌گوید:
«مبارکاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!»

مخالف
«محمد مظلومی نژاد» می‌گوید:
«خوب نگاه کاملا متفاوتی داشتی به سیمین. اونهم به عنوان زن نویسنده ای که به هر حال زیر بیرق جلال بود. من یه سوال ازت دارم. اگه سیمین الان می نوشت له انقلاب می نوشت یا علیه؟ می دونی چرا ازت می پرسم؟ چون سوال آخرت رو پرسیدی. سوالی که علیه نوشته ات بود. چون کاراکترهای سیمین شخصیت انقلابی اگه داشته باشن فقط انقلابی ان. یعنی مخالف وضع موجودن. و این یعنی احتمالا اگه الان هم می بود باز هم مخالف وضع موجود بود. به نظر من نباید مصادره کنیم. همونطور که نباید قیصر رو مصادره کنیم و دورش کنیم از کسانی که به هر دلیل مخالف وضع موجود هستن. یادت باشه که هر چند نمیشه مقایسه کرد ولی کسی مثل اخوان هم در جواب آقا میگه ما همیشه بر حکومتیم تا با حکومت... منظور کلی اینه که انقلابی بودن کاراکترها در یک زمان گذشته نمیتونه موافقت اون کاراکترها رو در زمان موجود ثابت کنه. نمی دونم تونستم منظورم رو برسونم یا نه؟؟»

مخالف
«محمد مظلومی نژاد» می‌گوید:
«خوب نگاه کاملا متفاوتی داشتی به سیمین. اونهم به عنوان زن نویسنده ای که به هر حال زیر بیرق جلال بود. من یه سوال ازت دارم. اگه سیمین الان می نوشت له انقلاب می نوشت یا علیه؟ می دونی چرا ازت می پرسم؟ چون سوال آخرت رو پرسیدی. سوالی که علیه نوشته ات بود. چون کاراکترهای سیمین شخصیت انقلابی اگه داشته باشن فقط انقلابی ان. یعنی مخالف وضع موجودن. و این یعنی احتمالا اگه الان هم می بود باز هم مخالف وضع موجود بود. به نظر من نباید مصادره کنیم. همونطور که نباید قیصر رو مصادره کنیم و دورش کنیم از کسانی که به هر دلیل مخالف وضع موجود هستن. یادت باشه که هر چند نمیشه مقایسه کرد ولی کسی مثل اخوان هم در جواب آقا میگه ما همیشه بر حکومتیم تا با حکومت... منظور کلی اینه که انقلابی بودن کاراکترها در یک زمان گذشته نمیتونه موافقت اون کاراکترها رو در زمان موجود ثابت کنه. نمی دونم تونستم منظورم رو برسونم یا نه؟؟»

تبريک
«نوروزي» می‌گوید:
«مبارک باشه سايتتون آقامجيد.»



متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی