بازي وبلاگي: يك خاطره از زنگ ورزش بنويسيد!
به نام تو
مطلب جدید و جالبی که استاد مودب در پنجره مجازيشون ثبت کردهن ما را بر آن داشت که سرکي بکشيم در خاطرات دوران تحصيل. خاطرات ورزشي دوران تحصيل!
بعدش گفتم اصلا يه بازي وبلاگي راه بندازم و دوستان همدست رو هم داستان کنم. من يه خاطره از زنگهاي ورزش تعريف ميکنم و پنج نفر رو دعوت ميکنم به بازي. هرکدوم هم بايد يه خاطره از زنگهاي ورزش تعريف کنن و پنج نفر ديگه رو دعوت کنن.
و اما خاطرهي من...
من اگرچه فوتبال بازي کردنم توي کوچه خوب بود ولي توي مدرسه بازيم اصلا تعريفي نداشت. جزو دستهي «فوتبال ضعيفها» بودم به قول استاد! و هميشه موقع يارکشي ميموندم بين آخرين نفرات و سرگروهها از سر ناچاري انتخابم ميکردن.
وسط زمين بازي يه تماشگر حرفهاي بودم، بهتر از علي دايي در جام جهاني 2006 !! هميشه هم به خاطر سوتي دادن توبيخ ميشدم و اصلا فوتبال برام لذتي نداشت. رقابت مزخرف!
خلاصه اين طوري ها بود که ما يه عده، اين سالاي آخر ديگه ساعت ورزش رو ميپيچونديم و سال پيشدانشگاهي به بهانهي درس و کنکور ديگه اصلا فوتبال بازي نميکرديم. اما فوتباليستاي حرفهاي کلاس وقتي تيمشون بايد بيرون زمين انتظار ميکشيد، بيکار نميموندن و ميريختن توي زمين واليبال. اما حکايت ما توي زمين واليبال هم همون حکايت علي دايي بود!!!
اما يه روز زد و ما «فوتبال ضعيفها» که داشتيم دور حياط را متر ميکرديم ديديم توپ واليبال وسط زمين بي صاحاب افتاده و کسي نميره سراغش. من يه نگاه به توپ کردم، يه نگاه به اين يکي. اين يه نگاه به اون يکي کرد، يه نگاه به توپ. از خودمون پرسيديم «يعني ما؟!»
خلاصه دل رو زديم به دريا و شروع کرديم به واليبال بازي کردن. البته واليبال که نه، مثلا واليبال!
يکي يه سرويس ميزد زير توپ، توپ مي رفت پشت سرش، يکي هنوز نميدونست که واليبال رو با دست بازي ميکنن. يکي اسپک زد، انگشتش در رفت، يکي توپ خورد به سرش، سرگيجه گرفت.
اما چقدر خنديديم. هيچ وقت زنگ ورزش اونقدر حال ندادهبود. هيچ کس هيچ توقعي از همتيميش نداشت و هر ضربه و هر دريافت مساوي يه چشمه چلمن بازي تازه بود و بعدش کلي قهقهه.
من اسمش رو گذاشتم «واليبال درماني» و دقيقا مثل بسکتبال بازي کردن ديوونهها توي «ديوانه از قفس پريد» (پرواز بر فراز آشيانهي فاخته) بود با اين تفاوت که هيچ کدوممون «جک نيکلسون» نبوديم.
بازي اونقدر حال داد که هفتههاي بعد بروبچز تيم چلمنها ميگفتن «استيري بريم واليبال درماني!». بعد فوتباليستهاي حرفهاي وسط بازي از توي زمين فوتبال سرک ميکشيدن ببينن که ما چطور با واليبال اينقدر حال ميکنيم که صداي خندهمون مدرسه رو برداشته.
حالا بگذريم، نميخوام قضيه رو بيخود بزرگ کنم اما اين خاطره الگوي کوچيکي از وضعيت ورزش جامعهس. هيچ کس از ما نپرسيدهبود که با زنگ ورزش حال ميکنيم يا نه. ما از زنگ ورزش لذت نميبرديم چون بازيمون خوب نبود و دعوا و درگيري سر اين رقابت مسخره برامون بي معني بود. فکر ميکرديم زمين در تصاحب فوتباليستاي حرفهايه و ما سهمي نداريم. کسي بهمون نگفتهبود که ميشه با واليبال حال کرد. اين ميشه نتيجه سوءمديريت در ابعاد کوچيک و صرف هزينههاي سنگين براي فوتباليستاي بي شعوري که حاضرن جلوي هزاران تماشاگر با همديگه اون کار رو بکنند ميشه نتيجه سوءمديريت در ابعاد بزرگ. حالا فقر تحرک در جامعه بيداد ميکنه و پوکي استخوان در بين زنان فراوونه. هنوز صحنهي جيغ کشيدن اون زن که توي پايانهي خاوران موقع سوار شدن اتوبوس زانوش شکست جلوي چشممه. فقط همين! سوار شدن به اتوبوس. به همين سادگي! ببين پوکي استخوان تا کجا پيش رفته بوده.
بگذريم. دو سه هفته بعد باز پاي آقايون ورزشکاراي حرفهاي به زمين واليبال عزيز ما باز شد و دوباره همون درگيريهاي بيخود و رقابتهاي الکي و خلاصه بساط «واليبال درماني» ما برچيده شد.يادش به خير.
خودمونيم، انکار هم نميکنم که من اصولا و اساسا توي زندگيم اهل هيچ گونه رقابتي با هيچ کس نبودهم و پناه بردن به ادبيات برام بهانهاي بود براي فرار از رقابت با ديگران و در عوض رقابت با خودم. يعني هر روز بخواي داستان بهتري بنويسي. فقط نميدونم چرا وقتي خودم رو شکست ميدم بيش از اين که احساس برنده بودن بکنم احساس ميکنم بازم باختهم!
سيد محمدرضا خردمندان ، حسن کيقبادي ، علي شاه علي ، رضا وحید زاده و حسن صنوبری دعوتن به اين بازي.
خداي بزرگ! روده درازي يکي از قابليتهاي ما ايرانيهاست. چرا تمومش کنم؟! مرور کردن اين خاطره منو برگردوند به فضاي دبيرستان امام علي منطقه چهارده. همون جايي که چهار سال دبيرستانم رو گذروندم و داستان آن پاییز شدید اونجا اتفاق افتاد.
صبح اون روز پاييزي سال 88 وقتي توي اتاق قوطي کبريتيمون، توي خوابگاه بوعلي خرمآباد، نشستم که داستان پاييز شديد رو بنويسم، دختر رو بالاي اون برج ميديدم که پاهاش رو آويزون کردهبود و همه ميگفتن الآن ميپره پايين.
به علت ضدحالي که پرشين گيگ بهمون زد، اين مطلب رو توي وبلاگ قبليم بخونيد و همون جا نظر بديد: